رُزینا
لبهایت شکفته است
ماه شرمگینتر از آنی ست که رقص کنان
بر دامنت بلغزد
بند گیسوانت
روبانیست که مادر معدنچی ات
با دستهای زغالی اش بافته است.
رُزینا
خفته میان بازوان ملوانی از سرزمین خشک
ملوانی تنها با نیروی بازویش
و چند کتاب از مردی ریشو.
رُزینا
رُزینا خفته میان بازوان ملوانی شرقی
بوسه کدام آیین را می شناسد؟
ناقوس پوسیده ی کلیسا بیهوده میخواند.
رُزینا
رُزینا
ملوانان اعتصاب کردهاند
بندرگاه ازآنِ کسی ست که کار میکند
نان از کدام آسمان می آید؟
کشیش ها بیهوده از کارفرما میگویند.
رُزینا
می داند
در دست آن ملوان شرقی
لباسهای سرخ اوست
رُزینا
بیتاب است
ملوان شرقی خونی ست
پرچم اتحادیه بالا رفته است.