کرهاسب میخائیل شولوخوف در کنار پشتهیی پِهِن که انبوه مگسهای سبزرنگ بر فراز آن وزوز میکردند، کرهاسب از شکم مادر به روشنای تابناک روزهنگام پای نهاد. با نخستین چیزی که در این جهان آشنا شد وحشت بود. گلولهی توپی درست بالای سرش منفجر شد و دود کبود، سبک و گریزپای آن که هر دم رنگ میباخت، فضای وهمانگیز اصطبل را …
ادامه