به م . مینوی اودت مثل گلهای اول بهار تر و تازه بود ، با یک جفت چشم خمار برنگ آسمان و زلفهای بوری که همیشه یکدسته از آن روی …
ادامهتوپ مرواری
جانم برایتان بگوید، اگر خدا وجود داشت دیگر احتیاجی به کشیش و آخوند و خاخام و مسجد و کلیسا و کنیسه نبود. مظهر پرستش ما محسوس و در دسترس همگی …
ادامهداستان کاتیا
چند شب بود مرتبًا مهندس اتریشی که اخیرًا به من معرفی شده بود، در کافه سر میز ما میآمد . اغلب من با یکی دو نفر از رفقا نشسته بودیم …
ادامه