غلامحسین ساعدی دو پیرمرد مرد جوانی را روی تابوت آوردند تو. هنوز نمرده بود. ناله میكرد. گاه گداری دست و پایش را تكان میداد. او را روی میز خواباندند. پیرمردها …
ادامهساندویچ
غلامحسین ساعدی در نیمه باز شد. مشتریها برگشتند و مرد بلند قد و چهارشانهای را دیدند که صورت درشتی داشت و عینک تیرهای به چشم زده بود و موهای جوگندمیاش …
ادامهعزاداران بيل
دمدمه هاي غروب بود كه مشدي جبار وارد بيل شد، بيلي ها در ميدانچه ي پشت خانه ي مشدي صفر نشسته بودند دور هم و گپ مي زدند. كدخدا تا …
ادامهواگن سیاه
نه، نه، اسم و رسم درست و حسابی نداشت؛ مثل همهی ولگردا، هر گوشه به یه اسم صداش میکردن، تو راهآهن: هایک، ته شاپور: مایک، تو مختاری: قاراپت، تو تشکیلات: …
ادامه