از تاکسی که پیاده شدم، سردرِ عظیم آسایشگاه را دیدم که همچون وصلهای ناجور در مقابل زمینهای کشاورزی برپا کرده بودند. نام آسایشگاه با کاشیهای آبی و خط نستعلیق در بالاترین نقطهی سردر حک شده بود. بعد از اینکه خوب برانداز اَش کردم، پُشت به آسایشگاه شدم و به هندوانههای نیمهرسی که از لای بوتهها سر جنبانده بودند، چشم دوختم. …
ادامهدر نقد موج جدید فعالیتهای خیریهای
” بیست و سه ساله است. از یکی از شهرهای مازندران. بسیار زیباروست و بسی بیش از زیباییاش ، محزون و درهم شکسته. چهار سال پیش به اصرار داییاش به عقد مرد جوانی در آمده که گویا پارتنر دایی همجنسگرایش بوده. میگوید داییام صرفا بهخاطر علقهی جنسیای که با مرد جوان داشته او را به زور به بستن این عقد …
ادامه