چکاوکم خواب است.
از کشتزار
زنانِ سفید پوش
ترانه ی گندم می خوانند.
اگر می دانستند
فردا
سربازها و ژنرال ها
گندم ها را کشتار می کنند.
در دستی خوشه
و در دستی دیگر اسلحه داشتند.
و
اگر کودکان می دانستند
بر آسمان این کوچه
جت ها خواهند گذشت
و هیاهو و بوسه را نشانه می روند.
چنین بی تابانه
بادبادک هایشان را رها نمی کردند.
اگر تو می دانستی
پسِ هر بار خاموشی ات
این مرزها و خون ها نام میهن می گیرند
و انسان فراموش می شود
هرگز غیاب نمی کردی.
ای کاش می دانستم
کدام لبان خونین
در کدام سپیده ی سرخ گون
نام تو را «آزادی» گذاشت.
ای عشق
اگر ماه می دانست
چشم ها کاری کرده اند
که ما از نگاه می ترسیم
هیچوقت بر این پنجره نمی نشست.
بوسه هایت را بر لبانم پچ پچ کن.
- تنهایی ☰ علی رسولی - آوریل 13, 2016
- آیا من وطنی داشتهام؟ - مارس 28, 2016
- شهری برای ساختن ☰ علی رسولی - ژانویه 11, 2016
- معما ☰ علی رسولی - دسامبر 8, 2015
- حقیقت - نوامبر 23, 2015
- کار ☰ علی رسولی - اکتبر 24, 2015
- سرود ملی را نمی خوانم - سپتامبر 26, 2015
- شورشی در قرنطینه (تقدیم به شاهرخ زمانی ها) ☰ علی رسولی - سپتامبر 15, 2015
- شعر ☰ علی رسولی - سپتامبر 14, 2015
- می توان ملکه را کشت ☰ علی رسولی - سپتامبر 11, 2015